English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
user U بکار برنده
users U بکار برنده
utilizer U بکار برنده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
sharp tongued U بکار برنده سخنان زننده
Other Matches
cutters U برنده
conductive U برنده
winners U برنده
incisory U برنده
winner U برنده
foretooth U برنده
incisor tooth U برنده
cutting U برنده
cutter U برنده
scissile U برنده
portative U برنده
incisive U برنده
heuristic U پی برنده
vehicle U برنده
vehicles U برنده
mutilator U برنده
discoverers U پی برنده
discoverer U پی برنده
winning U برنده
trenchant U برنده
deferent U برنده
winnings U برنده
high proof U برنده
annihilator U از بین برنده
propulsive U جلو برنده
heiress U ارث برنده زن
achiever U از پیش برنده
uplifter U بالا برنده
heiresses U ارث برنده زن
resolutive U تحلیل برنده
decisions U برنده با امتیاز
promoters U پیش برنده
promoter U پیش برنده
dark horse U برنده غیرمترقبه
dark horses U برنده غیرمترقبه
uptake U بالا برنده
winner of a match U برنده مسابقه
victor U برنده مسابقه
raider U یورش برنده
wearing U تحلیل برنده
winning position U پوزیسیون برنده
winners U برنده بازی
winning move U حرکت برنده
decision U برنده با امتیاز
propelling U پیش برنده
contenders U برنده احتمالی
contender U برنده احتمالی
victors U برنده مسابقه
booster U بالا برنده
boosters U بالا برنده
winner U برنده بازی
shoo-in <idiom> U برنده مطلق
medallists U برنده مدال
medallist U برنده مدال
medalists U برنده مدال
raiders U یورش برنده
perseus U برنده سر دیو
medalist U برنده مدال
prizer U برنده جایزه
gonfalonier U برنده پرچم
gestatorial U برنده پاپ
edged tool U الت برنده
edge tool U الت برنده
cutting head U نوک برنده
outpoint U برنده با امتیاز
dissolvent U حل کننده برنده
deferent U بیرون برنده
persi U برنده سر دیو
matrolinous U بارث برنده
highest bidder U برنده مزایده
lacerative U برنده یا درنده
promotor U پیش برنده
impeller U پیش برنده
impellor U پیش برنده
incisively U بطور برنده
prizewinner U برنده جایزه
winterer U بسر برنده زمستان
carry the day <idiom> U برنده یا موفق شدن
limivorous U فرو برنده گل ولای
Nobel Prize winner U برنده جایزه نوبل
jackpot U برنده تمام پولها
walk all over someone <idiom> U براحتی برنده شدن
emasculative U برنده نیروی مردی
emasculatory U برنده نیروی مردی
emulous U رشک برنده طالب
won ending U اخر بازی برنده
liquidators U برچیننده از بین برنده
liquidator U برچیننده از بین برنده
painstaking U ساعی رنج برنده
painstakingly U ساعی رنج برنده
myrmecophilous U بهره برنده ازمورچه
decisions U برنده کشتی با امتیاز
decision U برنده کشتی با امتیاز
nonwinner U هرگز برنده نشده
jackpots U برنده تمام پولها
benefic U فایده برنده نیکوکار
benefitical U منتفع فایده برنده
file cutter U قسمت برنده سوهان
bearing capacity U قدرت برنده باربرد
backsword U شمشیر یک لبهء برنده
raise the hand U بالابردن دست برنده
cutler U فروشنده الات برنده
Nobel laureate U برنده جایزه نوبل
chung seung U برنده هوگوابی تکواندو
cutting angle U سطح برنده تیغه برش
gulf U هر چیز بلعنده وفرو برنده
gulfs U هر چیز بلعنده وفرو برنده
to scramble a victory U بزحمت برنده [پیروز] شدن
assimilator U تحلیل برنده همانند سازنده
hellward U سوی دوزخ بر بدوزخ برنده
maiden U اسبی که هنوز برنده نشده
hybrid propulation U نیروی پیش برنده مختلط
novillero U گاوبازی که هنوز برنده نشده
scissors U چیز برنده قطع کننده
to ease to a victory U به سادگی برنده شدن [ورزش]
hoong seung U برنده هوگو قرمز تکواندو
To win on points. U با امتیاز برنده شدن ( در مسابقات )
maidens U اسبی که هنوز برنده نشده
dye-remover U از بین برنده رنگ [سفید کننده]
cupholder U برنده گلدان جایزه در مسابقه نهایی
runners-up U دومین نفر یا تیم برنده مسابقه
runner-up U دومین نفر یا تیم برنده مسابقه
runner up U دومین نفر یا تیم برنده مسابقه
blade U قسمت برنده لبههای تیغ دار
procrustean U بوسیله اعمال زورکاری از پیش برنده
waltz off with <idiom> U فائق آمدن ،براحتی برنده شدن
defoliants U مواد از بین برنده برگ وسبزینه درختان
shoo in U کسیکه احتمال زیاد دارد برنده شود
open water U فاصله مشخص بین برنده ونزدیکترین رقیب
defoliating agent U عامل از بین برنده برگ وسبزینه درختان
I have not played my trump ( winning ) card . U ورق برنده را هنوز رو نکره ام ( بازی نکردم )
maiden race U مسابقه بین اسبهایی که هرگز برنده نشده اند
ingestive U بشکم برنده وابسته به قورت و بلع دادن خوراک
photo finish U استفاده از عکس برای تعیین برنده مسابقه فشرده
The tongue is not steel , yet it cuts. <proverb> U زبان اگر چه فولاد نیست اما برنده است .
free-for-all U اسبیکه برنده جایزه شده وباید باسریعترین اسبهامسابقه بدهد
head U طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
saving U قرارداد بین سوارکاران مسابقه برای تقسیم جایزه برنده
compound helicopter U هلی کوپتری که مجهز به سیستم جلو برنده کمکی است
free-for-alls U اسبیکه برنده جایزه شده وباید باسریعترین اسبهامسابقه بدهد
winner's circle U محوطه نزدیک خط پایان درمسیر سوارکار و اسب برنده برای گرفتن جایزه
long shot U شانس کمی برای برنده شدن دارد نوعی شرط که احتمال بردن ان کم است
adjudicate U تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicating U تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicated U تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicates U تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
selling race U مسابقه اسب دوانی که در ان اسب برنده بمعرض مزایده گذارده میشود
busy in U دست بکار
turn to U بکار پرداختن
bleaches U بکار رود
bleached U بکار رود
bleach U بکار رود
practicals U بکار خور
subornation U اغواء بکار بد
conspicuious consumption U بکار برده شد
investiture with an office U برگماری بکار
misemploy U بد بکار بردن
activation U بکار واداری
get down to work U بکار پرداختن
he is of no service to us U بکار ما نمیخورد
handles U بکار بردن
to tackle to U بکار چسبیدن
to put in motion U بکار انداختن
actuator U بکار اندازنده
abuse U بد بکار بردن
put forth U بکار بردن
actuate بکار انداختن
abused U بد بکار بردن
actuation U بکار اندازی
busy at U دست بکار
abuses U بد بکار بردن
to come into operation U بکار افتادن
abusing U بد بکار بردن
call forth U بکار انداختن
to make use of U بکار بردن
to put forth U بکار بردن
actuate U بکار انداختن
practical U بکار خور
handle U بکار بردن
exploits U :بکار انداختن
exploiting U :بکار انداختن
exploit U :بکار انداختن
utilizable <adj.> U بکار بردنی
utilisable [British] <adj.> U بکار بردنی
applying U بکار بردن
usable <adj.> U بکار بردنی
To put ones shoulder to the wheel. U تن بکار دادن
applies U بکار بردن
knowledgeable U وارد بکار
apply U بکار بردن
suitable <adj.> U بکار بردنی
applied U بکار بردنی
inserted <adj.> <past-p.> U بکار رفته
utilizes U بکار زدن
serves U بکار رفتن
utilizing U بکار زدن
useful <adj.> U بکار بردنی
served U بکار رفتن
commodious U بکار خور
serve U بکار رفتن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com